خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن سایر معانی: از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کشتن، مردن، دست کشیدن از، از کار دست کشیدن سایر معانی: 1- زدن و انداختن (بر زمین)، فرو افکندن 2- (عامیانه) دست از کار کشیدن 3- (از قیمت یا مزد و غیره) زدن 4- (عامیانه) انجام دادن، نایل شدن 5 ...
انجام دادن، بازی کردن، نمایش دادن، اجرا کردن، کردن، بجا آوردن، ایفا کردن سایر معانی: (نقشی را) بازی کردن، (موسیقی) زدن، نواختن، گزاریدن، تمام کردن، به پایان رساندن، عمل کردن، کارکردن، بر گزا ...
1- (شمع و غیره را) خاموش کردن، خفه کردن 2- (ناگهان) به پایان رساندن، نابود کردن
سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درد دل کردن سایر معانی: (با اقرار به گناه یا گفتن راز دل و غیره) بار خود را سبک کردن، (وجدان خود را) آرام کردن، درد دل کردن، (از زیر بار) رها کر ...