معنی

انجام دادن، بازی کردن، نمایش دادن، اجرا کردن، کردن، بجا آوردن، ایفا کردن
سایر معانی: (نقشی را) بازی کردن، (موسیقی) زدن، نواختن، گزاریدن، تمام کردن، به پایان رساندن، عمل کردن، کارکردن، بر گزار کردن، بجا اوردن
[کامپیوتر] اجرا کردن
[حقوق] انجام دادن، اجرا کردن، ایفا کردن
[نساجی] انجام دادن
[ریاضیات] عمل کردن، انجام دادن، نمایش دادن، اجرا کردن
[پلیمر] پیش شکل

دیکشنری

انجام دادن
فعل
do, perform, carry out, accomplish, fulfill, makeانجام دادن
perform, execute, enforce, apply, administer, administrateاجرا کردن
perform, pay, spotبجا آوردن
relocate, char, do, gig, kick in, performکردن
display, represent, exhibit, depict, perform, exposeنمایش دادن
play, twiddle, sport, toy, act, performبازی کردن
performایفا کردن

ترجمه آنلاین

انجام دهد

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.