unburden
معنی
سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درد دل کردن
سایر معانی: (با اقرار به گناه یا گفتن راز دل و غیره) بار خود را سبک کردن، (وجدان خود را) آرام کردن، درد دل کردن، (از زیر بار) رها کردن، باری را از دوش برداشتن
سایر معانی: (با اقرار به گناه یا گفتن راز دل و غیره) بار خود را سبک کردن، (وجدان خود را) آرام کردن، درد دل کردن، (از زیر بار) رها کردن، باری را از دوش برداشتن
دیکشنری
باز کردن
فعل
unburden, lighten, disburden, disencumber, looseسبکبار کردن
unburdenبار از دوش کسی برداشتن
unburdenاعتراف و درد دل کردن
ترجمه آنلاین
باز کردن بار
مترادف
clear ، confess ، confide ، disburden ، discharge ، disclose ، disencumber ، dispose of ، divulge ، dump ، ease ، empty ، get off one's chest ، lay bare ، let hair down ، lighten ، lose ، out with it ، own ، relieve ، relinquish ، reveal ، shake ، shake off ، tell all ، throw off ، unbosom ، unload