[زمین شناسی] سازند گسیخته یک توده سنگی که در مقیاس 24000/1 یا کوچکتر قابل نقشه برداری است و فاقد پیوستگی هم بری ها یا چینه های درونی است و توسط ادخال بلوک های طبیعی در تمام اندازه ها در خمیر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قطع، بریدن سایر معانی: اندام
جدا کردن، بریدن، زدن، قطع اندام کردن سایر معانی: (جراحی) قطع عضو کردن، وابریدن، از تن جدا کردن
متلاشی شدن سایر معانی: از هم گسستن، منفصل کردن، منفک کردن یا شدن، وابندیدن، ناهم بند کردن، از هم گشودن، تکه تکه کردن، (مفصل ها را) از هم جدا کردن، بند از بند گشودن، قطع عضو کردن، اندام بری ک ...
پیاده کردن، بی مصرف کردن سایر معانی: (ماشین آلات و غیره) پیاده کردن، از هم باز کردن، اوراق کردن، (ارتش - از وسایل دفاعی محروم کردن) پیاده کردن و بردن، روکش چیزی را برداشتن، (خانه یا کشتی و غ ...
قطع، برش، تجزیه، تشریح، کالبد شکافی سایر معانی: تشریح (با: autopsy فرق دارد)، بررسی (جز به جز)، موشکافی، بازسنجی، تجزیه و تحلیل، بازبینی [خاک شناسی] بریدگی [آب و خاک] چاک چاک شدن ...