گیج، نفرین شده، مبهوت، مات، مضطرب، سر در گم، لعنت شده سایر معانی: (دشنام حاکی از خشم یا آزردگی) لعنتی !، فلان فلان شده !، هاج و واج، حیران، سرگشته
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خجل، خجالتی، خجالت کش، ژولیده، منفعل سایر معانی: دست پاچه کردن، براشفتن، خجالت دادن، شرمسار شدن [حقوق] مضطر، ناچار (کسی که در تنگنا یا مضیقه حقوقی یا قانونی یا مالی قرار گرفته باشد) ...
مشتعل، پر هیجان، برانگیخته سایر معانی: انگیخته، هیجان زده، شوریده [ریاضیات] برانگیخته، تهییج شده
واژگونی، شکست غیر منتظره، نژند، ناراحت، اشفته، اشفته کردن، اشفتن، مضطرب کردن، بر گرداندن، واژگون کردن، چپه کردن سایر معانی: یک وری کردن یا شدن، چپه کردن یا شدن، واژگون کردن یا شدن، (به پهلو) ...