جنون خمری، سخن بیهشانه، جنون الکلی و هذیان گویی و سرسام همراه با آن، جنون الکلی و هذیانگویی و سرسام همراه با آن خماری، پژمانی، افسردگی، غمخوری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(روان پزشکی) آرزوی مرگ، مرگ خواهی
غم، خفگی، تنگدلی، حزن، دلسردی، دل گرانی سایر معانی: (از دست دادن جرات و امید) دلسردی و رعب، ترس و نومیدی، ترس و اندوه، یاس، واهمه، اندوهگینی، قطع امید (despondence هم می گویند)
سیاه، پژمان، محزون، دلسرد، پکر سایر معانی: دلمرده، اندوهگین، نومید و مرعوب، افسرده
تیرگی، ملالت، افسردگی، تاریکی، دل تنگی، تاریک کردن، تیره کردن، کش رفتن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودن، افسرده شدن سایر معانی: کم نوری، مز گه، آدرنگ، نژندی، گرفتگی، ابهام، اندوه، نومیدی، ا ...
رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه سایر معانی: حزن شدید، ماتم، سوگ، مایه ی غم و اندوه، (عامیانه) رنجه، نومیدی
سینه سوزی، غم، اندوه، سار، غصه، درد قلب سایر معانی: درد و الم، عذاب روحی، درددل، دردقلب، مج، غم، غصه، اندوه، سینه سوزی [بهداشت] غصه - درد قلب - سینه سوزی
نومید سایر معانی: ناامید، ناامیدوار، مایوس، بیچاره، لاعلاج، درمان ناپذیر، اصلاح ناپذیر، سامان ناپذیر، بهتر نشدنی، نومید کننده، مایوس کننده
عبوس، افسرده کردن، افسرده بودن، دلتنگ کردن سایر معانی: محزون بودن، بد روحیه بودن، دل و دماغ نداشتن، خودخوری کردن، غصه خوردن، (از سرنوشت خود) نالیدن، (جمع) روحیه ی بد، بی دل و دماغی، بی حوصلگ ...
بدبینی، صفت بد، بدی مطلق، فلسفه بدبینی سایر معانی: بدبینی (در برابر: خوش بینی optimism)، (فلسفه) پیروی از آیین بدبینی
بدبین، وابسته به بدبینی سایر معانی: بدبینانه [حسابداری] بدبینانه [صنعت] بدبینانه [ریاضیات] بدبینانه، بدبینی