منحنی، مچاله [زمین شناسی] مچاله، تاخورده، چین خورده.
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چیزی که خوشی انسان را منغ میکند
فروکش کردن، خوابیدن، پایین رفتن، غرق شدن، روی کاغذ آمدن، غروب کردن، انبار، قدرت، جرعه، بلع، لقمه بزرگ سایر معانی: 1- پایین رفتن، نزول کردن 2- ثبت شدن، 3- شکست خوردن، فرو افتادن 4- (انگلیس) د ...
خط، چین و چروک، مردم عادی، کپه، شیار، چین و چروک وتاه، توده خرمن، انبار حبوبات، جمعیت و ازدحام، توده، توده کردن، چمباتمه زدن سایر معانی: (در اصل) توده، انباشته، بار (مثلا یک بار هیزم)، مقدار ...
صدای بهم خوردن چیزی، درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن سایر معانی: درهم کوفتن، درهم فشردن، قوز کردن، کز کردن، خود را جمع کردن، صدای بهم خوردن چیزی مثل صدای سنگریزه، منقب کردن
چین دار، پرچین، چینخورده [ریاضیات] چین دار