scrunch
معنی
صدای بهم خوردن چیزی، درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن
سایر معانی: درهم کوفتن، درهم فشردن، قوز کردن، کز کردن، خود را جمع کردن، صدای بهم خوردن چیزی مثل صدای سنگریزه، منقب کردن
سایر معانی: درهم کوفتن، درهم فشردن، قوز کردن، کز کردن، خود را جمع کردن، صدای بهم خوردن چیزی مثل صدای سنگریزه، منقب کردن
دیکشنری
چرت زدن
اسم
scrunchصدای بهم خوردن چیزی
فعل
break down, overwhelm, smash, vanquish, crash, scrunchدرهم شکستن
compress, compact, foreshorten, gnash, impact, scrunchبهم فشردن
crumple, rumple, scrunch, tousleمچاله کردن
ترجمه آنلاین
خرد کردن