تیرگی، ملالت، افسردگی، تاریکی، دل تنگی، تاریک کردن، تیره کردن، کش رفتن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودن، افسرده شدن سایر معانی: کم نوری، مز گه، آدرنگ، نژندی، گرفتگی، ابهام، اندوه، نومیدی، ا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جسارت، خود سری، بی باکی سایر معانی: دلیری، بی پروایی، سرسختی، نیرومندی
جرات دادن، تشجیع کردن، دل دادن سایر معانی: دلشاد کردن، دلداری دادن، امیدوار کردن
خطر ناک، بسیار دشوار، بسیار نیرومند، وابسته به هرکول سایر معانی: (معمولا h کوچک) تهمتن، نیرومند و درشت اندام، غول پیکر، دشوار، کمرشکن، توان فرسا، وابسته به هرکول (قهرمان افسانه ای)، هرکولی ...
مانع شدن، منع کردن، ممنوع کردن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن سایر معانی: بازداری کردن، (از انجام کاری یا احساس چیزی) بازداشتن، (روحا) جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، پا ...
خود سری سایر معانی: بی باکی، دلیری، بی پروایی، تهور
(مرد) نرینه رفتار (مردی که رفتارش به طور غلو آمیزی مردانه است و زنها را کوچک می پندارد)، مرد برتر پندار، مرد برتر پندار رجوع شود به:machismo
مروت، فتوت سایر معانی: مردانگی، جوانمردی
بدبین، وابسته به بدبینی سایر معانی: بدبینانه [حسابداری] بدبینانه [صنعت] بدبینانه [ریاضیات] بدبینانه، بدبینی
دلیر، باشهامت، ترد، پردل سایر معانی: پر دل و جرات، با جرئت، شجاع، نترس، شکننده
احیا کردن، دوباره جان بخشیدن، نوجان کردن
دوباره قوت قلب دادن، دوباره اطمینان دادن سایر معانی: مطمئن کردن، خاطر جمع کردن