تکان دهنده، متشنج، شنج اور، مختلج سایر معانی: تشنجی، تنجشی، ترنجشی، حمله ای، تشنج آور، ترنجش انگیز، پرترنجش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[زمین شناسی] رخداد ناگهانی یک آشوب یا اختلال شدید با گسترش محلی یا حتی جهانی. چون رخدادهای ناگهانی یک مساحت وسیع را متاثر می کنند، نتایج رسوب شناختی آنها نشانه های زمانسنجی عالی را در ثبت چی ...
تشنج
محترق، منفجر شونده سایر معانی: متمایل به منفجر شدن، ماده ی منفجره (مانند باروت)، مواد انفجاری، مواد منفجره، انفجاری، پکشی، ترکیدنی، فرازدی، منفجره، ترکشی، (آواشناسی) رجوع شود به: plosive [عم ...
هیستریایی، تپاک، دژ آشفته، پرتپاک، پرشور و تشنج، بسیار خنده دار، روده بر کننده، دچار تپاکی
تشنجی، نامنظم رونده سایر معانی: وابسته به حرکت لقوه مانند یا ناگهانی، لقوه ای، پر تکان، (گوشت تراشه شده و خشکانده شده در آفتاب یا گرمخانه به ویژه گوشت گاو) گوشت خشک، متناوب، خشکانده شده در ا ...
(درمان بیماری روانی با شوک برقی) کوبه درمانی، شوک درمانی (shock treatment هم می گویند)
گریه، هق هق، بغض گریه، گریه کردن سایر معانی: هق هق گریه کردن، نفس نفس زدن و زاریدن، لابیدن، لابه کردن، صدای زاری مانند کردن، گریه کردن و به خواب رفتن، زاری کنان گفتن، بغ گریه، همراه با سکسک ...