دیپلمات، سیاستمدار، رجل سیاسی، سیاس، سایس سایر معانی: سیاست پرداز، سیاست کار (در مقایسه با: سیاستمدار politician و دولتمرد statesman)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارام، ساکن، مسالمت امیز، صلح جو سایر معانی: صلح انگیز، آشتی بخش، آشتیانه، آشتی گر، صلح آور (irenical هم می گویند)، صلح جوirenic(al)اتشی امیز، صلح امیز، صلح جویانه
قاضی، کارشناس، دادرس، محاکمه کردن، حکم دادن، تشخیص دادن، داوری کردن، قضاوت کردن سایر معانی: قاضی (از پهلوی: کادیک)، دادور، (مسابقات یا اختلافات و غیره) داور، خبره، ـ شناس، دارای نظر صائب در، ...
میانجی، دلال سایر معانی: میانجی، دلال [حقوق] واسط، میانجی
ارام، ملایم، صلح دوست، اشتی پذیر سایر معانی: صلح جو، آرامش طلب، آشتی دوست، در حال صلح، در صلح و صفا