لایق، شایسته، دارای سر رشته سایر معانی: کارامد، ماهر، کاردان، متبحر، با کفایت، زرنگ، چابک، کافی، بسنده، (حقوق) دارای اهلیت یا صلاحیت قانونی، (با: to) مجاز، روا، متعلق، ذی صلاحیت [زمین شناسی] ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرجع ذیصلاح [حملونقل دریایی] سازمان یا نهاد صاحب صلاحیتی که اختیار قانونی برای انجام کاری مشخص را دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
[حقوق] مدارک قابل قبول، مدارک ذیربط
[حقوق] قانون حاکم، قانون قابل اعمال
داراى صلاحیت در همه چیز
توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق سایر معانی: قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانا ...
توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار سایر معانی: توانایی، قدرت، قابلیت، گنجایی، ظرفیت، گنجایش، جربزه، لیاقت، استعداد، عرضه، صلاحیت، قادر، ک ...
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد سایر معانی: گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردس ...
زمخت، بدترکیب، خام دست، ناازموده سایر معانی: دست و پا چلفتی، چلفتی، شلخته، لش، سر به هوا، بد ساخت، بی قواره، ناهنجار، زشت، حاکی از ناشیگری یا بد سلیقگی
عامل موثر، کارگر، کاری، مفید، موثر، قابل اجرا، تاثیر پذیر سایر معانی: نتیجه بخش، چشمگیر، بازمانگر، برگر، ثمربخش، گیرا، خوشایند، رضایتبخش، به درد بخور، فایده دار، دلنشین، (ارتش - مجهز و آماده ...
موثر، سریع الاثر سایر معانی: (دارای تاثیر دلخواه) ثمربخش، سودآور، نتیجه بخش، مفید
کافی، بسنده، باندازه ء کافی، بقدر کفایت، بس، نسبتا، انقدر، باندازه، باندازه ء کافی سایر معانی: به قدر کافی، به حد کفایت، کاملا