جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، همگذاردن، انجمن کردن سایر معانی: گردآوردن، گردهم آوردن، فراهم آوردن، گروه کردن، جلسه تشکیل دادن، همنشست ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
همگرا بودن، همگراشدن سایر معانی: تلاقی کردن، همرس شدن یا کردن، به هم ملحق شدن، همریز شدن، همسان بودن، (فیزیک و نورشناسی) همگرا شدن، (مثل اشعه ای که از عدسی می گذرد) در یک نقطه با هم تلاقی کر ...
وابسته، هم پیمان، متحد، متعهد کردن، هم عهد کردن، تشکیل کشورهای متحد دادن سایر معانی: تحت لوای فدراسیون درآوردن، همبسته کردن (به صورت فدراسیون)، متعهد کرد
لرزانک، بستن، دلمه شدن، ماسیدن سایر معانی: (عامیانه) شکل دادن به، شکل گرفتن (gel هم می نویسند)، ژله شدن، به صورت ژله در آمدن یا درآوردن، به صورت لرزانک در آمدن، (محلی) رجوع شود به: jelly، من ...
تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، سبک کردن، تسکین دادن سایر معانی: ملایم کردن یا شدن، آرام کردن یا شدن، تخفیف یافتن، تسکین دادن یا یافتن، سبک کردن یا شدن، (غلط مشهور) رجوع شود به: (militate ( ...