وابسته به کشیش، فاضلانه، ادیبانه سایر معانی: وابسته به منشی ها، منشی وار، دبیرانه، به روش منشی ها
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منشی گری سایر معانی: منشی گری
(هتل و متل) متصدی ثبت نام مهمانان و تعیین اتاق آنان
متصدی ثبت و ارسال کالا
(کلیسای پرزبیتاریان و غیره) سرپرست امور دفتری، مدیر اداری
دبیریانویسنده لازم است
(مرد یا زن) روحانی، کاتوزی، کشیش
دفتری، وابسته به روحانیون سایر معانی: کشیشی، وابسته به منشی گری و منشی ها، منشیانه، دبیری، منشی گری، روحانی، کاتوزی، (طرفدار نفوذ روحانیون در امور غیر مذهبی و کشوری) کشیش گرای، آخوند گرای، ( ...
مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن سایر معانی: مستخدم، کارگر، مستخدم زن، کارمند [صنعت] کارمند، کارگر، استخدام شده، مستخدم [نساجی] کارمند - مستخدم - کارگر [ریاضیات] حقوق بگیر، مستخدم، کارم ...
(مخفف) دفتر اسناد رسمی، سر دفتراسناد رسمی [حقوق] سردفتر اسناد رسمی
فروشنده، فروشنده سیار، ویزیتور سایر معانی: (در فروشگاه ها - مرد) فروشنده، فروشنده، ویزیتور، فروشنده سیار
(زن) متصدی فروش، فروشنده، بانوی فروشنده، فروشنده زن