(انواع علف ها و چمن هایی که به صورت توده ی فشرده به هم می رویند) چمن پرپشت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خوشه، گروه، دسته کردن، خوشه کردن
[نساجی] نوعی خط کشی که برای چند بافت استفاده می شود
[برق و الکترونیک] مشدد دسته بند، مشدد ورودی کاواک مشدد اول یا ورودی در لامپ مدوله شده با سرعت مجاورت کاتد قرار میگیرد . در ایم مشدد، الکترونهای سریعتر توسط الکترونهای آهسته گرفتار می شوند و ...
(گیاه شناسی) گل سیاهان (melanthium virginicum از خانواده ی lily - توت های خوشه ای می دهد - بومی شرق ایالات متحده)
اماس کردن، برامدگی یافتن
[برق و الکترونیک] جمع گریزی تمایل الکترونهای یک باریکه به پراکندگی طولی و عرضی در اثر دافعه ی متقابل آنها . این اثر بازدهی در لامپهای مدوله ساز سرعت را کاهش می دهد .
برشگر دستهبند [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل] ماشینی خودبَر (self-propelled) برای قطع درختان سرپا و دستهبندی آنها بر روی زمین ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[برق و الکترونیک] دسته ای سازی بهینه شرایط دسته ای سازی که بیشترین مقدار توان را در بسامد مطلوب در شکاف خروجی لامپ ریزموج کلایسترون تولید می کند.
صف، نظم، ارایش، رژه، ارایه، اراستن، در صف اوردن سایر معانی: به صف آراستن، آراستن، ردیف بندی کردن، آرایه کردن، جامه ی خوب و پر نمایش پوشاندن، زینت دادن، صف آراسته (سربازان)، آرایش نظامی، نمای ...
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، همگذاردن، انجمن کردن سایر معانی: گردآوردن، گردهم آوردن، فراهم آوردن، گروه کردن، جلسه تشکیل دادن، همنشست ...
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف سایر معانی: همکاری، پیوند، هم پیوندی، همنشینی، مصاحبت، همدمی، رابطه، هم خوانی، تداعی، (گیاه شناسی - زیست شناسی ...