روشن کردن، درخشان شدن، زرنگ کردن سایر معانی: شاد (یا شادتر) کردن یا شدن، پر نشاط شدن، خوش دل کردن، درخشان کردن یا شدن (رجوع شود به: bright)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[پلیمر] براق کننده
[نساجی] سفید کننده نوری
[نساجی] سفید کننده نوری - شفاف کننده نوری
[نساجی] سفیدگری چشمی - سفید گری نوری
[نساجی] ماده سفید کننده - سفید کننده چشمی
پرداخت شیمیایی [خوردگی] روشی که در آن با استفاده از یک محلول پایهآبی اسیدی حاوی مواد افزودنی مانند عامل سطحفعال و پایدارکننده، سطح فلز را صاف و صیقلی میکنند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
تعریف کردن سایر معانی: (به ویژه با نشان های نجابت خانوادگی) آراستن، آذین کردن، (با رنگ های گوناگون) تزیین کردن، (به طور درخشان و رنگارنگ) جلوه گر ساختن، (شهرت و غیره) پراکندن، ساطع کردن، رخش ...
مالیات، طلایی کردن، زر اندود کردن، مطلا کردن، تذهیب کردن سایر معانی: با لایه ای از طلا پوشاندن، زرنگار کردن، زرکوب کردن، آب طلا زدن، اکلیل زدن، درخشان و جذاب کردن، (با دادن جلا و رنگ و آب چی ...
خوشحالی کردن، خرسند کردن، خوشی دادن، خوشحال کردن، خوشنود کردن، شاد شدن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن سایر معانی: شاد کردن، دلشاد کردن
روشن کردن، روشنسازی، تذهیب، اشراق، چراغانی، تنویر سایر معانی: نورانی سازی، روشنایی، توضیح، آشکارسازی، روشنگری، نورآذینی، چراغ آذینی، (نسخه های خطی و غیره) تزیین متن، (نورسنجی - شدت نور در سط ...
احیا کردن، دوباره جان بخشیدن، نوجان کردن