خط مرزی [جغرافیای سیاسی] خطی در مرز میان دو کشور مستقل |||متـ . مرز 1 border 1, boundary 2, frontier 1
واژههای مصوب فرهنگستان
[آب و خاک] کرت مرزی، نوار مرزی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرز، سرزمین مرزی، مرز نامشخص بین دو چیز، زمین مرزی یاسرحدی [عمران و معماری] زمین مرزی
[زمین شناسی] حاشیه انجماد ،حاشیه منجمد شده
[زمین شناسی] حاشیه خوردگی یکی از سری حاشیه های یک یا چند کانی ثانویه به دور یک بلور نخستین که نشان دهنده تعدیل یا تغییر یک گپ بلور به خاطر عمل خورندگی ماگمای آن می باشد. مقایسه شود با: حاشیه ...
تقریبا سایر معانی: تقریبا [ریاضیات] به تقریب، تقریبا، تخمینا، تقریب زدن
محدود، کراندار سایر معانی: کران دار [برق و الکترونیک] کران دار [ریاضیات] کراندار، محدود، کرانه دار، محصور، پایاندار [آمار] کراندار
کنار، حاشیه، لبه، طره، ضلع سایر معانی: (در مورد فنجان و کاسه و ظروف دیگر) لب، کناره، لبه ی جلوآمده ی هر چیز، سرشار، مالامال، مملو، (مهجور) کناره ی دریاچه یا استخر، آب کنار، ساحل، تا لبه پر ک ...
پیرامون، محیط، محیط دایره سایر معانی: چنبر، پرهون، دور، طول دور هر چیز [علوم دامی] محیط، پیرامون [نساجی] محیط [ریاضیات] دوره، طول محیط، محیط، پیرامون، پیرامون دایره، محیط دایره، طول محیط دای ...
ابری، گرفته
مرز,حد,مرزمشترک
پوسته، قشر، پوست، کبره، پوست نان، پوسته سخت هر چیزی، ادم جسور و بیادب، قسمت خشک و سخت نان، کبره بستن سایر معانی: پوسته ی نان (به ویژه نان ساندویچی)، بریده یا خرده نان خشک، سخت رویه، (پوسته ی ...