چوبدستی سرکلفت، چوب قانون، چماق، کتک زدن، با چماق زدن، مجبور کردن سایر معانی: با چماق یا چوبدستی زدن، گرز، کدنگ، کدنگ زدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انجمن، چماق، باشگاه، کانون، گرز، باتون، مجمع، خال گشنیز، خاج، عمود، چماق زدن، تشکیل باشگاه یا انجمن دادن سایر معانی: چوگان، چنبه، کوتنگ، کدنگ، باهو، بازه، مردنگ، توپوز، چوبدستی، کوتک، با چوب ...
چماق، چماق زدن، چوب زدن سایر معانی: چنبه، کوتنگ، چوبدستی، گواز (کوتاه و کلفت)، با چوبدستی زدن، چنبه کوب کردن، کوبه زدن
زخم زبان زدن، تازیانه زدن سایر معانی: سخت کتک زدن، له و لورده کردن، سخت نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن (lambast هم می نویسند)، (عامیانه)، lambast تازیانه، شلاق