گردش کننده، گردش رونده، سیاح
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی ایمانی، بی اعتقادی، بی وفایی، پیمان شکنی، خیانت
بر انگیختن، تحریک کردن سایر معانی: (به شورش و غیره) برانگیختن، دامن زدن، فتنه گری کردن، (با آب گرم درمان کردن) گرماب درمانی کردن، ضماد گرم گذاشتن، حوله ی آب گرم گذاشتن، کمپرس کردن، پروردن ...
تفال بد زدن، قبلا بدل کسی اثر کردن سایر معانی: پیشگویی کردن، از پیش (درباره ی چیزی) خبر دادن، پیش نمایی کردن (به ویژه درباره ی چیزهای بد)، بدیمن بودن، بدشگون بودن، حاکی بودن
فراموش سایر معانی: اسم مفعول فعل: forget، فراموش کردن، غفلت کردن
بخشیدن، فاش کردن سایر معانی: 1- اهدا کردن، دادن، 2- شوهر دادن 3- فاش کردن، آشکار کردن، افشای راز، خیانت، افشای غیر عمدی، جایزه یا جنس با تخفیف زیاد (برای جلب مشتری داده می شود)، سو استفاده ا ...
دستور زبان، گرامر، صرف و نحو، کتاب دستور، علم دستور سایر معانی: اصول اولیه ی هر دانش، کتاب دستور زبان [ریاضیات] دستور
نیمه راه، نصفه کاره، نیم راه، اندکی سایر معانی: نصف راه، در وسط هر چیز، ناتمام، نیمه تمام، ناقص [فوتبال] نیمه راه
تنفر، نفرت، ستیز، دشمنی، اکراه، غل، عداوت کردن، تنفر داشتن از، نفرت داشتن از، کینه ورزیدن، مشمئز شدن، بیزار بودن سایر معانی: نفرت داشتن، متنفر بودن، دشمنی ورزیدن، احساس خصومت کردن، کینه داشت ...
(آمریکا - خودمانی)، قمارباز کلان، کسی که مبالغ هنگفتی قمار می کند
روشن کردن، روشنفکر ساختن سایر معانی: (شعر قدیم) روشن کردن، نورانی کردن، منور کردن
پیشرفت، بهتر شدن، بهبود، تکمیل، تهذیب، تکامل، بهسازی سایر معانی: آبادی، آبادسازی، اصلاح، نضج، ترقی، رفاه [عمران و معماری] بهسازی [برق و الکترونیک] اصلاح، بهبود [صنعت] بهبود، رشد، پیشرفت [نسا ...