ستیزهجو [علوم سیاسی و روابط بینالملل] دارای تمایلات خصمانه یا جنگجویانه
واژههای مصوب فرهنگستان
تند، زننده سایر معانی: (رفتار و سخن) نیش دار، تلخ، پرطعنه، سوزان
دیکشنری انگلیسی به فارسی
استدلالی، منطقی، جدلی سایر معانی: اهل بحث و جدل، وابسته به بحث و جدل، استدلالی (argumentive هم می گویند)
دشمن، عدو، ضد، ضد، متخاصم، خصومت امیز سایر معانی: وابسته به دشمن، ناوردی، خصم، پرکینه، غیر دوستانه، خصمانه، دشمنانه، خصومت آمیز، کین آمیز، کین توز، مخالف، کیاگن، ناسازگار، (بازرگانی و مالیه) ...
دعوایی، منازع سایر معانی: وابسته به دادخواهی و محاکمه، دادخواهانه، قابل طرح در دادگاه، پیگرد پذیر [حقوق] موضوع دعوی، موضوع اختلاف، متنازع فیه، اهل مرافعه
جنگجو، جنگی، نظامی، لشکری، مریخی سایر معانی: وابسته به یا مناسب جنگ، رزمی، حربی، مشتاق جنگ و دعوا، رزمجو، سلحشور، ارتشی
محارب، جنگ طلب، اهل نزاع و کشمکش، محارب، ستیزه جو، ستیز گر، فتنه جو سایر معانی: در حال جنگ، رزمنده، متخاصم، غیور، مبارز (به ویژه برای پیشبرد هدف سیاسی یا مذهبی یا اجتماعی)
اهل جدل، جدلی سایر معانی: جر و بحث، جدل، پادستهش، مجادله، ستیز، ستیهش، اهل جر و بحث، مجادله گرای، جدل دوست، ستیز دوست، دعوایی، ستیهشی، بحث انگیز (polemical هم می گویند)، بحک، بحک وجدل ...
بی میل سایر معانی: رنجیده، دلخور، برزخ، ناخشنود، غیظی