امر کردن، دیکته کردن، با صدای بلند خواندن سایر معانی: املا کردن، تحکم کردن، به زور قبولاندن، تحمیل کردن، مجبور به پذیرفتن کردن، فرمان دادن، امر و نهی کردن، حکم کردن، زورگویی کردن، قلدری کردن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اختیار، حکم، تعهد، فرمان، قیمومت، وکالتنامه سایر معانی: (به ویژه کتبی) حکم، دستور، اختیارنامه، (سابقا) امتیاز اهدایی از سوی جامعه ی ملل که به کشوری اجازه می داد سرزمینی را تحت الحمایه ی خود ...
خطابه، پند، امر، حکم، فرمان، نظام نامه، امریه، قاعده اخلاقی سایر معانی: (اخلاقی یا مذهبی) اصل، قاعده، دستور، آموزه، افراه، اندرز، پند و امثال، اصل فنی، دستور العمل، قاعده ی علمی، مقررات [حقو ...