تفویض، سرمایه گذاری، اعطای نشان سایر معانی: اعطای مقام (معمولا طی مراسم و با لباس رسمی)، پوشاک، جامه، دادن امتیاز، تفوی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شاگرد، یادگیرنده سایر معانی: یادگیرنده
تولد، تازه پیدا شدگی، نوظهوری و آغازی سایر معانی: nascence : تازه پیدا شدگی، نوظهوری و اغازی
شیوع، بروز، طغیان، وقوع، درگیر سایر معانی: (بیماری) شیوع، همه گیری، (جنگ و غیره) وقوع (ناگهانی)، نازل شدن، ظهور [بهداشت] طغیان
پیش گفتار، کلمات مقدماتی سایر معانی: اظهار(ات) مقدماتی، سخن آغازین، مقدمه، مقدماتی
دوباره باز کردن، بازگشودن، بازگشایی کردن، مجددا افتتاح کردن، دوباره شروع کردن، بازآغازیدن، بازآغاز کردن، (پس از وقفه) ادامه دادن، مجددا افتتاح کردن the reopening of the national assembly باز ...
ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه، پوزه بخاک مالیدن، از عددی ریشه گرفتن، ریشه کن کردن، ریشه دار کردن، داد زدن سایر معانی: ریشه ی هوایی aerial ro ...
اولیه سایر معانی: اصلی، اساسی، بدوی، ابتدائی، مقدماتی، اولی یا اولیه، ناقص، رشد نکرده
ابتدایی، بدوی، ناقص، اولیه سایر معانی: اصولی، بنیادی، پایه ای، آسایی، آغازین، کم [زمین شناسی] ابتدایی. کوچک. کم رشد.
بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن، ترتیب، برپایی، مقدمهچینی، برپا کردن، وضع بدن، وضع، منتصب سایر معانی: 1- صاف نشاندن 2- فرازاندن، در جای بلند قرار دادن 3- به قدرت رساندن 4- خود را بزرگ ...
آغازگاه، محل شروع (کار و غیره)، خانه ی اول، خان اول
تازه کار، ادم تازه وارد، پیش اهنگ تازه کار سایر معانی: (امریکا)، تازه وارد، نازک نارنجی، سختی ندیده، مغرب امر