کنایه، کاوش، حفاری، حفر، کندن، کاوش کردن، فرو کردن سایر معانی: حفر کردن، (معمولا با: out) کندن و درآوردن، گودبرداری کردن، چال کردن، (معمولا با: up یا out) دریافتن، کشف کردن، کاویدن، کندوکاو ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلسرد، دلسردشده، چشم ترسیده
تحریک کردن، بردن، کوبیدن، راندن، اتومبیل راندن، عقب نشاندن سایر معانی: رانندگی کردن، (با وسیله ی نقلیه) بردن، - کردن، (به شدت) وادار به کاری کردن، (به کاری) واداشتن، انگیزاندن، کوشیدن، سخت ک ...
سرعت، تسریع، سفر، اردوکشی، هیئت اعزامی سایر معانی: گسیل، اعزام (به ماموریت یا سفر یا اکتشاف یا کارزار)، روانه سازی، (اشخاص یا کشتی ها و غیره) اعزام شده، اعزامی، گسیلی، گسیلشی، گروه اعزامی، م ...
خود سری، خیره سری سایر معانی: بی ترسی، بی باکی
تمسخر، استهزاء، خنده نیشدار، خنده، استهزاء کردن، تمسخر کردن سایر معانی: نیشخند زدن، دهن کجی کردن، به باد تمسخر گرفتن
سخت، ترسناک، دشوار، قوی، نیرومند، مهیب، سهمگین سایر معانی: ترس انگیز، هولناک، رعب انگیز، خوفناک، ژیان، شاق، صعب، (از نظر اندازه یا خوبی) اعجاب انگیز، شگفت انگیز، پرابهت
بازی، سرگرمی، شوخی، شکار، مسابقه، جانور شکاری، یک دور بازی، مسابقه های ورزشی، سرحال، تفریح کردن، دست انداختن سایر معانی: بازی ورزشی (مثل فوتبال)، جست و خیز، گیم، بازی در یک سری مسابقه، بخشی ...
با اشتیاق، با کمال آمادگی، شجاعانه، دلیرانه، باتهور، باجرات، مردانه
چاخان، رجز خوانی، خود ستایی، خود فروشی، لافزنی، یاوه سرا سایر معانی: سخن اغراق آمیز، چاخان گویی، bravado boasting لافزنی
(نادر) روحانی، مذهبی، روح مانند، شبح مانند، روحی، روح وش، خیالی
نگاه از روی کینه و بغض، نگاه عاشقانه و حاکی از علاقه، خیره نگاه کردن، نگاه حسرت امیز کردن سایر معانی: نگاه پیروزمندانه، (از روی کینه یا طمع) نگاه کردن یا اندیشیدن، (از روی کینه یا انتقام) نگ ...