سرایت، گند، عفونت، سرایت مرض، مریض کن سایر معانی: آلودگی، پلشتی، آلوده شدگی، ابتلا، دچاری، واگیری، بیماری عفونی، گندش، گندزدگی، چرک کردگی، شوخگنی، ریمناکی، اثر، هنایش، نفوذ، اثر گذاری، هر چی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فضولی کردن، مداخله کردن، پادرمیان کار دیگران گذاردن سایر معانی: (در اصل) حقوق و امتیازات بازرگانی کسی را مورد تجاوز قرار دادن، برای سودجویی مداخله کردن
(عامیانه) تقریبا، کمی مانده
کاهل، تنبلی کردن سایر معانی: کار نکردن، (معمولا با: away) وقت را به بطالت گذراندن
زندگی، معیشت، وسیله گذران، حی، در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان سایر معانی: زنده (در برابر: مرده dead)، پر فعالیت، پرکنش، پربیاوبرو، پویا، وابسته به زندگان، در حالت طبیعی، دست نخورده، استخر ...
بدرفتاری کردن، بی ادبی کردن، درست رفتار نکردن سایر معانی: دست از پا خطا کردن، رفتار سوداشتن، کار ناشایسته کردن
بامبول سایر معانی: شیطنت، مسخره بازی، بازیگوشی، کاسه زیر نیم کاسه، حقه بازی، دوز و کلک، کچلک بازی
دارای ویژگی های ملی کردن، ملی کردن، دولتی کردن، غیر خصوصی کردن، ملی شدن [حقوق] ملی کردن
وسیع، چشم اندازدار سایر معانی: وسیع، چشم اندازدار [سینما] حرکت افقی دوربین فیلمبرداری
ترغیب کردن، وادار کردن، بران داشتن سایر معانی: متقاعد کردن، مجاب کردن، (به زور استدلال) واداشتن، معتقد کردن، قبولاندن، تلقین کردن، پذیراندن، بر آن داشتن
زن باز، لاس زدن، زن بازی کردن، دنبال زن افتادن، زن دوست بودن سایر معانی: (مرد) زن بازی کردن، (با چند زن) رابطه داشتن، (زن ها را) اغفال کردن
بی معنی، بیهوده، بی جا سایر معانی: بی فایده، بی نتیجه، احمقانه