پیرامون، گرداگرد، دور، در حوالی، سوی دیگر، در هر سو، در نزدیکی، در اطراف سایر معانی: دور تا دور، این جا، (عامیانه) در جای معلوم، (عامیانه) تقریبا، در حرکت، در قید حیات، موجود [عمران و معماری ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(بیس بال) پرتاب گوی از پایگاه سوم به دوم و از دوم به اول
[حسابداری] حسابرسی پیرامون کامپیوتر
دور گشتی، دور گرد
رقم نقلی دورگشتی [کامپیوتر] حامل دور گشتی . [برق و الکترونیک] رقم نقلی چرخشی سیگنال نقلی در رایانه که پس از تولید در محل رقم با ارزش ترین، مستقیماً به محل رقم کم ارزش ترین فرستاده می شود. ...
تغییر مکان دورگشتی [کامپیوتر] نقل مکان دور گشتی .
(عامیانه) 1- وقت تلف کردن 2- فضولی کردن، دخالت بی جا کردن، ور رفتن 3- مغازله کردن، ماچ و بوسه کردن
1- وقت یا فرصت (انجام کاری را) داشتن، مجال داشتن 2- (به کاری) پرداختن
(عامیانه) تکرار مکررات کردن، (پس از زحمت) دوباره به همان جای اول رسیدن
ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن سایر معانی: 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن
[صنعت] سیستم مدیریت با سرکشی به همه نقاط
1- روابط عاشقانه ی سری برقرار کردن، بیش از یک معشوق داشتن 2- خوش گذرانی کردن