تعیین کردن، تقویم کردن، تشخیص دادن، بستن، مالیات بستن بر، جریمه کردن، بر اورد کردن سایر معانی: برآورد کردن، ارزیابی کردن، مالیات بستن، بررسی کردن، سنجیدن، بر انداز کردن، خراج گذاردن بر [صنعت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق سایر معانی: آگاه، مواظب
هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش سایر معانی: آگاه، متوجه، هشیار، ذی شعور، مستشعر، بیدار، تعمدی، عمدی، آگاهانه، محسوس، دانسته، رجوع شود به: self-conscious، واردconscious _پسوند: آگاه [a ...
روشن کردن، تعلیم دادن، روشنفکر کردن سایر معانی: (با دادن فهم و دانش و غیره) راهیاب و رستگار کردن، روشن ضمیر کردن، روشندل کردن، وارستن، آزاده کردن، (قدیمی) نورانی کردن، پر نورکردن، شیرفهم کرد ...
قبلا اگاهانیدن، از پیش اخطار کردن سایر معانی: (از) پیش هشدار دادن، برحذر داشتن، پیش آگاهی دادن
اگاه کردن، گفتن، خبر دادن، اگاهی دادن، مطلبی را رساندن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از، اطلاع دادن، مستحضر داشتن سایر معانی: مطلع کردن، آگاه کردن، آگاهاندن، باخبر کردن، لو دادن، (علیه ک ...
راهنمایی کردن، تعلیم دادن، یاد دادن، اموختن به، اموزاندن سایر معانی: آموزاندن، تدریس کردن، پرهیختن، اطلاع دادن، آگاهی دادن، رهنمود دادن، دستور دادن، فرمان دادن، تعلیم دادن به، یاد دادن به ...
زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار سایر معانی: دانا، باخبر، آگاه، وارد، فاضل