توانا، امر، معتبر سایر معانی: تحکم آمیز، آمرانه، ناشی از جاه و مقام، اصیل، قابل اطمینان، تایید و تصدیق شده، مستبد، قلدرماب، خودکامه، پر عتاب و خطاب، سلطه جو، سلطه گرا، دیکتاتور منش، مقتدر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متنفر، مخالف، بیزار، برخلاف میل سایر معانی: نامتمایل، بی میل
منتظر شدن، در کمین نشستن، انتظار داشتن، منتظر بودن سایر معانی: صبر کردن، انتظار کشیدن، چشم به راه بودن، ملازم کسی بودن، در کمین کسی نشستن
کودک مانند، طفل مانند سایر معانی: طفل مانند، کودک مانند
پس افت، کار نا تمام یا انباشته، جمع شدن، انبار شدن سایر معانی: (سفارشات و کارها و غیره) انجام نشده، پس افت شده، تراکم (سفارشات یا کارها)، (بخاری هیزم سوز) کنده ی بزرگ در عقب آتش، چیز انبار ش ...
1- چانه زدن 2- انتظار داشتن، (روی چیزی) حساب کردن
بی اساس، بی ماخذ سایر معانی: شهر بازل (در کشور سوئیس)، بی پایه، بی جا
سفت، فربه، چاق سایر معانی: گوشتالو، بزرگ، سنگین و عضلانی، ستبر
قدیمی مسلک، عقب افتاده، امل، از حال بی خبر، کهنه، بی خبراز
دارای کسالت، ناخوش، کسل، کمتر از حد معمول، با کسر [حقوق] سهامی که ارزش جاریشان کمتر از ارزش اسمی آنها باشد
(oblique) گونیا، سطح اریب اریب کردن، اریب وار بریدن یا تراشیدن، رنده کردن [عمران و معماری] شیبدار
فریبنده