اشاره اش بمن بود، سخنش متوجه من بود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] مانده ی مطالبه نشده
[حسابداری] حقوق و دستمزد مطالبه نشده
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص سایر معانی: (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس [ریاضیات] مشخص کردن، اختلاف زا، ممتاز، متشخص
نوک دار، سردار، رسیده سایر معانی: دارای سر (مثل کلم)، چغندروار، قلمبه شده، نوک دارheaded_پسوند: دارای (نوعی یا تعدادی) سر
پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام سایر معانی: شرافتمند، آبرومند، آبرودار، پرافتخار، (عنوان ویژه ی برخی مقام ها- h بزرگ ...
لاستیک ولکانیدهای که با روشهای مکانیکی یا شیمیایی نرمشده و بخشی از آن واولکانیده (devulcanised) شده است|||متـ . بازلاستیک [شیمی]
واژههای مصوب فرهنگستان