headed
معنی
نوک دار، سردار، رسیده
سایر معانی: دارای سر (مثل کلم)، چغندروار، قلمبه شده، نوک دار
headed_
پسوند: دارای (نوعی یا تعدادی) سر
سایر معانی: دارای سر (مثل کلم)، چغندروار، قلمبه شده، نوک دار
headed_
پسوند: دارای (نوعی یا تعدادی) سر
دیکشنری
هدایت
صفت
headedسردار
ripe, received, grown, headed, full, consummateرسیده
pointed, pointy, rostral, acuminate, sharp, headedنوک دار
ترجمه آنلاین
رهبری کرد
مترادف
aimed ، directed ، en route ، going ، in motion ، moving ، on the way to ، pointed toward ، slated for ، started