قابل توصیه، مقتضی، معقول، مقرون بصلاح، مصلحتامیز سایر معانی: صلاح، مصلحت، عاقلانه، مصلحتی [ریاضیات] قابل قسمت، مقتضی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] بهتر است
[ریاضیات] به همین مناسبت توصیه می شود که
مناسب، مقتضی، تهورامیز سایر معانی: سودمند، مصلحت آمیز، صلاح، مفید، مدبرانه، درخور، (مصلحت آمیز ولی نه اخلاقی یا منصفانه) ناگزیر، ناگزیرانه، رایزنانه، ستوهمند (انه)، مستاصل، از روی استیصال، ت ...
محتاط، از روی احتیاط، با احتیاط، معقو ل سایر معانی: دوراندیش، هوشکار، مصلحت، مصلحت آمیز، صلاح، محتاطانه، (عمل) دست به عصا، حساب شده، سنجیده، حسابگر، سنجشگر، صرفه جو
بی پروا، بی احتیاط، بدون اطلاع، تند و بی ملاحظه سایر معانی: بدون مشورت، بی کنکاش، بدون شور و غور، نسنجیده، نامعقول، بی فکرانه
زشت، بد، نامساعد، برعکس، بد قیافه، نا مطلوب، نامیمون سایر معانی: مخالف، پاد [ریاضیات] نامساعد [ریاضیات] نامطلوب