expedient
/ɪkˈspiːdiənt/

معنی

مناسب، مقتضی، تهورامیز
سایر معانی: سودمند، مصلحت آمیز، صلاح، مفید، مدبرانه، درخور، (مصلحت آمیز ولی نه اخلاقی یا منصفانه) ناگزیر، ناگزیرانه، رایزنانه، ستوهمند (انه)، مستاصل، از روی استیصال، ترفند، تدبیر، فند، گریسه، خاتوله، وسیله ی نیل به هدف
[حقوق] مصلحت آمیز، مقرون به صلح (یا صواب)، مقتضی، تدبیر، صلاحدید

دیکشنری

مصلحت
صفت
suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, expedientمناسب
appropriate, due, expedient, suitable, advisable, justمقتضی
expedientتهورامیز

ترجمه آنلاین

مصلحت

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.