expedient
معنی
مناسب، مقتضی، تهورامیز
سایر معانی: سودمند، مصلحت آمیز، صلاح، مفید، مدبرانه، درخور، (مصلحت آمیز ولی نه اخلاقی یا منصفانه) ناگزیر، ناگزیرانه، رایزنانه، ستوهمند (انه)، مستاصل، از روی استیصال، ترفند، تدبیر، فند، گریسه، خاتوله، وسیله ی نیل به هدف
[حقوق] مصلحت آمیز، مقرون به صلح (یا صواب)، مقتضی، تدبیر، صلاحدید
سایر معانی: سودمند، مصلحت آمیز، صلاح، مفید، مدبرانه، درخور، (مصلحت آمیز ولی نه اخلاقی یا منصفانه) ناگزیر، ناگزیرانه، رایزنانه، ستوهمند (انه)، مستاصل، از روی استیصال، ترفند، تدبیر، فند، گریسه، خاتوله، وسیله ی نیل به هدف
[حقوق] مصلحت آمیز، مقرون به صلح (یا صواب)، مقتضی، تدبیر، صلاحدید
دیکشنری
مصلحت
صفت
suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, expedientمناسب
appropriate, due, expedient, suitable, advisable, justمقتضی
expedientتهورامیز
ترجمه آنلاین
مصلحت
مترادف
ad hoc ، advantageous ، advisable ، beneficial ، convenient ، desirable ، discreet ، effective ، feasible ، fit ، fitting ، helpful ، judicious ، meet ، opportune ، politic ، possible ، practicable ، practical ، pragmatic ، profitable ، proper ، prudent ، seasonable ، suitable ، tactical ، timely ، useful ، utilitarian ، wise