دست یابی، انجام، موفقیت، پیروزی، کار بزرگ سایر معانی: پیشرفت، نیل، حصول، کامیابی، دست آورد، تحقق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سن موفقیت [روانشناسی] رتبهبندی مهارتهای یک فرد با سن تقویمی خاص که بهصورت هنجار یا استاندارد سنجیده میشود
واژههای مصوب فرهنگستان
آزمون موفقیت [روانشناسی] آزمونی استاندارد برای سنجش سطح فعلی مهارتهای آزمودنی یا دانش او در یک موضوع خاص
آزمون پیشرفت تحصیلی [ریاضیات] آزمون کامیابی، آزمون موفقیت، آزمون توفیق
فراگیری، اکتساب، مالکیت، حصول، استفاده سایر معانی: به دست آوری، کسب، یابش، (چیز یا شخص) به دست آمده، افزوده شده، تملک یافته [حسابداری] تحصیل [برق و الکترونیک] اکتساب [صنعت] کسب کردن، فراگرفت ...
انجام، اتمام، خاتمه، تکمیل سایر معانی: پایان یابی، فرجامش، پری، تکمیل بودن، آزگاری [ریاضیات] تکمیل، کامل سازی، کامل ساختن
انجام
تصویب، بصورت قانون در امدن سایر معانی: وضع، رواگانی، (آنچه که وضع یا تصویب شده است) قانون، لایحه، مصوبه [حقوق] قانونگذاری، تصویب قانون، قانون، مقررات
هنرمند، هنردستی، پیشه دستی، صنعت دستی، حرفه ای سایر معانی: مهارت در کارهای دستی، دست ورزی، صنعت گری، هنرکاری، هوتخشی، شغل مستلزم مهارت در کارهای دستی، دست ورزگری
امید، امیدواری چشم داشت، چشم انتظاری، امیدوار بودن، پشت گرمی داشتن به، انتظار داشتن، ارزو داشتن سایر معانی: امیدواری، مایه ی امید، دلیل امیدواری، مایه ی آرزو، آرزو، خواست، خواسته، (قدیمی) ات ...
هنر، استادی، شاهکار، نازک کاری هنری، هنر نمایی سایر معانی: استادی، هنر نمایی، شاهکار، شیرین کاری، شاهکار، کار ماهرانه، هنر، استادی، هنر نمایی، نازک کاری هنری
محصول، بازده، تولید، برونداد سایر معانی: فرآوری، فرورد، (علم و ادب) شکوفایی، گل کردن، (کامپیوتر) برون داد، خروجی، برون دادی، برون ده، (برق - نیروی مفید تولید شده توسط مولد یا بیرون داده شده ...