وارد بخدمت اجباری کردن، برای ارتش برداشتن سایر معانی: (ارتش - به ویژه هنگام جنگ) مصادره کردن، تصرف کردن، (به زور) به خدمت ارتش درآوردن، به خدمت اجباری فراخواندن، مصادره کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مصادره کردن، سلب مالکیت کردن از، از تملک در اوردن سایر معانی: (گرفتن ملک و غیره از صاحب آن برای منظورهای عام المنفعه مثلا کشیدن جاده) سلب مالکیت کردن (به واسطه ی افتادن در طرح)، به زور ستاند ...
ربودن، غصب کردن، بزور گرفتن سایر معانی: سگاریدن، به زور گرفتن، زورستانی کردن [حقوق] غصب کردن