وسایل، اسباب، نظ، تجهیزات، لباس، ساز و برگ
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لباس، لباس پوشاندن، پانسمانکردن، مزین کردن، لباس پوشیدن، ملبس کردن، جامه بتن کردن، درست کردن موی سر سایر معانی: (جامه) پوشیدن، پوشاندن، پوشاک (به ویژه در اشاره به نوع لباس)، (زنانه) پیراهن، ...
(اثاثیه ی اتاق یا خانه و غیره: میز و صندلی و فرش و غیره) اثاثیه، اسباب منزل، تجهیزات و لوازم (زندگی یاکار)، مانه ها، کاچالگان، پوشاک، رخت، لوازم
ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن، شرط کردن، سورسات رساندن سایر معانی: فراهمی، فراهم سازی، تامین، وسیله ی امرار معاش، منبع درآمد، آذوقه، (جمع) تدارکات، خ ...