مکیدن؛ مکیدن آب یا مایع دیگر.
فرهنگ فارسی عمید
[ رَ ] (ع مص) مکیدن آب را: رشف الماء رشفاً. و منه المثل: الرشف انقع؛ یعنی مکیدن آب اندک اندک تسکین دهنده تر است مر تشنگی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مکیدن آب. (از آنندراج) (ناظم ...
لغتنامه دهخدا
[ رَ ] (ع اِ) رَشَف. آب اندک که در ته حوض بماند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رَشَف شود. || در اصطلاح اهل جفر عبارتست از استخراج اسماء از زمام، چنانچه در پاره ای از رسایل جفر آمده، و در ...
[ رَ شَ ] (ع مص) رَشْف. مصدر بمعنی رَشْف. (از المنجد) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رشف شود.
۱. هجو؛ ذم. ۲. شعری که در هجو کسی بگویند: چون بترسی ز بلا و آ گَفت / شعر باید که نگویی جرشفت (عنصری: لغتنامه: جرشفت).
(حَ شَ) [ ع. ] (اِ.)۱- فلس ماهی.۲- ملخ که هنوز بال در نیاورده باشد.
فرهنگ فارسی معین
[ حَ شَ ] (ع اِ) کنگر. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (ذخیرهٔ خوارزمشاهی) (ابن البیطار). خاری است که بخورند. ج، حَراشِف. (مهذب الاسماء). نوعی رستنی باشد که با ماست خورند. جناح البیش. و در بعض لغت ...
[ حُ شُ ] (ع اِ) زمین درشت. (منتهی الارب).
[ خَ شَ فَ ] (ع اِ) جنبش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || آمیختگی سخن. || زمین درشت از سنگ نرم که مثل دندان باشد و در آن رفتن نتوانند. (از منتهی ا ...
[ سَ شَ ] (اِ) تخمی است زرد که از آن روغن گیرند، به هندی سرسون نامند. (غیاث). نام غله ای است شبیه به خردل که روغن تلخ از آن گیرند و گل آن سرخ و زرد میشود. (از آنندراج) (رشیدی) (برهان) (جها ...
[ صَ غُلْ حَ شَ ] (ع اِ مرکب) کنگر زرد خوانند و به شیرازی کنگری و آن تراب القی بود.
[ هِ شَ فْ فَ ] (ع ص) گنده پیر کلان سال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هرشبة. رجوع به هرشبة شود. || (اِ) لتّه پاره ای که بدان آب باران بردارند از زمین و در دلو فشارند به خشک سال. || ...