(اِ.) حصیر، بوریا.
فرهنگ فارسی معین
(اِ صوت) آواز در و یا دریچهٔ تازه ساخته شده و هر چیز که مشابه آنها باشد چون آن را بگشایند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
لغتنامه دهخدا
[ زَ یَ ] (ع مص) (از «زی غ») میل کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زَیغ. (ناظم الاطباء). || کند شدن بینائی. || میل کردن آفتاب به سوی پستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ...
(ع اِ) جِ زاغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زاغ شود.
(اِخ) دو فرسخ کمتر میانهٔ جنوب و شرق گله دار است. (فارسنامهٔ ناصری). رجوع به زیقان شود.
[ زَ غَ ] (ع مص) رجوع به زَیغ و زَیَغان شود.
زیغباف؛ حصیرباف؛ زیلوباف.
فرهنگ فارسی عمید
(اِ) تنفر و نفرتی که از اقوال و افعال کسی در ظاهر و باطن بهم رسد. (برهان). کراهت. آریغ را هم به این معنی آورده اند، و البته آریغ با راء مهمله صحیح است (فارسی باستانی: اَریکا).
[ بُ زَ ] (اِخ) ابن موسی الحائک. رئیس فرقهٔ بزیغیه از فروع خطابیه، که بزیغ را رسول می پنداشتند و امام جعفر صادق را خدا میدانستند. (از خاندان نوبختی چ اقبال ص ۲۵۱).
[ تَ زَیْ یُ ] (ع مص) خود را آراستن زن. (منتهی الارب) (آنندراج). خود را آرایش کردن زن. (ناظم الاطباء). تبرج و تزین. (متن اللغة) (المنجد) (اقرب الموارد). || تلبس. (اقرب الموارد). || تما ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.