(ش فِ)(اِ.)اشکوفه، غنچه، گل درخت میوه دار.
فرهنگ فارسی معین
[ شِ / شُ فَ / فِ ] (اِ) گل درختان میوه دار. (ناظم الاطباء) (غیاث) شیرینه. سعفه. زهره. زهر. سور. تی تی. گره برگ بر درخت پیش از آنکه بگشاید. بهرمة: طلع؛ شکوفهٔ خرما. (یادداشت مؤلف). زهر. (ن ...
لغتنامه دهخدا
= شکوفه: باش تا دوحهٴ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلیچاچی: شاعران بیدیوان: ۲۶۶).
فرهنگ فارسی عمید
= شکوفه
[ بِ فَ / فِ ] (اِ) اشکوفه. شکوفه و بهار درخت باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک به پهلوی ویشکوفک و لغت یهودی ایرانی گوشکوفتن . شکوفه. (جهانگیری) (از رشیدی). شکو ...
نوعی خوردگی که در نواحی لحیمشدۀ تبادلگرهای گرمایی پدید میآید [خوردگی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ مَ فَ / فِ ] (اِ) نوعی از حلوای مغز بادام و شکر است. و آن را مشکوفی هم ميگويند. (برهان) (ناظم الاطباء). مشکوفی. (بهار عجم) (آنندراج). و رجوع به مادهٔ بعد شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.