بشکوفه
معنی
[ بِ فَ / فِ ] (اِ) اشکوفه. شکوفه و
بهار درخت باشد. (برهان) (از انجمن آرا)
(آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک به پهلوی
ویشکوفک و لغت یهودی ایرانی
گوشکوفتن . شکوفه. (جهانگیری) (از
رشیدی). شکوفه که چیزی است شبیه به گل
که از درختان میوه دار و غیر آنها بیرون
می آید. (فرهنگ نظام):
بهنگام بشکوفهٔ گلستان
برون برد لشکر ز زابلستان.فردوسی.
وگر بازگردی بزابلستان
بهنگام بشکوفهٔ گلستان.فردوسی.
|| گل. (ناظم الاطباء). بهار درخت. رجوع
به اشکوفه شود. || قی و استفراغ . (از
برهان) (از ناظم الاطباء). استفراغ را نیز
گفته اند و آن بمناسبت شکوفهٔ درخت است که
از باطن بظاهر می آید و آنرا اشکوفه نیز گویند
و بحذف واو و الف شکفه نیز گفته اند. (انجمن
آرا) (آنندراج). استفراغ نمودن و قی کردن بود
و آنرا اشکوفه و شکوفه نیز خوانند.
(جهانگیری) (از فرهنگ نظام) (از رشیدی). و
رجوع به اشکوفه و شکفته و شکوفه شود.