۱. اثری که از چربی، کثافت، یا مواد رنگین بر روی لباس، پارچه، و مانندِ آن پیدا میشود؛ لکه. ۲. (پزشکی) خال. ۳. خونی که بر اثر حیض یا عوامل دیگر از زن خارج شود. ۴. داغ. * لک زدن: ( ...
فرهنگ فارسی عمید
[ لُ ] (اِ) لُکّه. نوعی از رفتن اشتر. قسمی از رفتن اسب و جز آن: لک رفتن، لکه رفتن. رجوع به لک رفتن و لکه رفتن در ردیف خود شود. || مخفف لوک که نوعی از شتر است : شافی ز بهر... تو ترتیب داد ...
لغتنامه دهخدا
[ لُ / لَ / لَ ک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین، حارّ یابس فی الاولی. (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار ک ...
[ لَ ] (اِ) نقطه ای از میوه که فاسد شده باشد. || قطرهٔ رنگین بر جامه یا کاغذی یا دیواری و جز آن. نقطه ای به رنگ دیگر بر چیزی. رنگ جزئی بر چیزی مخالف رنگ همهٔ آن چیز خال که از چیزی بر جام ...
[ لَ ] (اِخ) طایفه ای از طوایف قشقائی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۸۳). یکی از طوائف ایل قشقائی ایران، مرکب از ۸۰ خانوار که در همراه عمله ساکن هستند.
[ لَ ] (اِخ) دهی از دهستان نازلو بخش حومهٔ شهرستان ارومیه، واقع در ۱۷هزارگزی شمال باختری ارومیه و سه هزارگزی باختر شوسهٔ ارومیه به سلماس. جلگه، معتدل و مالاریائی و دارای ۳۹۵ تن سکنه. آب از ...
[ لَ ] (اِخ) دهی از دهستان خدابنده لو از بخش قروهٔ شهرستان سنندج، واقع در ۲۱هزارگزی جنوب خاوری گل تپه، سر راه شوسهٔ همدان به بیجار. کوهستانی، سردسیر و دارای ۲۰۰ تن سکنه. آب آن از چشمه و قنا ...
[ لَ ] (اِخ) رجوع به لکدیب شود.
(لَ کُ. پَ)۱- (اِمر.) اسباب و اثاثیة خانه.۲- آمد و شد، تکاپو.
فرهنگ فارسی معین
[ لَ اُ دَ ] (مص مرکب) لک افتادن به انگور؛ آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن. نقطهٔ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن. و رجوع به لک زدن شود. || لک افتادن در چشم؛ لک آوردن آن. رجوع به ل ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.