(کَ نَ) (اِ.) کنف.
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع. ] (ص.)۱ - ناسپاس، حق ناشناس.۲- بخیل.
ناسپاسی؛ ناشکری؛ کفران نعمت.
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ ] (ع ص) ناسپاس. (غیاث) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). ناسپاس. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (دهار). حق نشناس. آنکه کفران نعمت ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (ع مص) ناسپاسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص) ناسپاسی. (غیاث). ناسپاسی و حق ناسپاسی. (فرهنگ فارسی معین): جزاء جحود س ...
[ کُ نْ وَ ] (ص) کننده که فاعل باشد و دساتیری است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کننده و عامل و فاعل. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقهٔ آذرکیوان است.
= کَنْز
پنبۀ زدهشده.
[ کَ / کُ / کِ زَ / زِ ] (اِ) پنبهٔ برزده و حلاجی کرده. (برهان) (آنندراج). پنبهٔ نرم. (فرهنگ رشیدی). پنبهٔ نرم و آن را کنوزه نیز گویند و به ضم کاف اصح است چه کنوزه بوده یعنی؛ کمان زده چه بز ...
[ کُ ] (اِ) کُنُس. کونوس. ازگیل. رجوع به ازگیل در همین لغت نامه و درختان جنگلی ایران و جنگل شناسی ساعی شود. - کنوس طبری؛ به لغت تبرستان اسم نوع زعرور است و به ترکی ازگل خوانند و لذیذتر از ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.