(کُ لِ) (ص نسب.)۱- روستایی.۲- جذام، خوره.
فرهنگ فارسی معین
جذام؛ خوره.
فرهنگ فارسی عمید
[ کُ لْ لی فُ ] (نف مرکب) آنکه کالاهای بازرگانی را به صورت عمده فروشد. عمده فروش. آنکه اجناس مختلف را به صورت کلی فروشد. مقابل جزئی فروش.
لغتنامه دهخدا
[ کِ لْ ] (اِ) به معنی شخار است که قلیا باشد و بیشتر صابون پزان به کار برند. (برهان). قلیا معرب آن است. (انجمن آرا). اسم فارسی قلی است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به قلیا شود. || به لغت ...
(کُ لّ یّ) [ ع. ] جِ کلیه.
۱. امور کلی؛ چیزهای کلی. ۲. مجموعۀ آثار نظم و گاه نثر یک شاعر یا نویسنده: کلیات سعدی. * کلیات خمس: (منطق) کلیهایی که در تعریف اشیا ذکر میشوند و عبارتند از: جنس مانند حیوانیت ...
← ردۀ کلیات [علوم کتابداری و اطلاعرسانی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کُ لْ ] (ع اِ) جِ کُلیَة. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جِ کلیة. قلوه ها. گرده ها. کُلی ََ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کلیة شود.
[ کُ لْ لی یا ] (ع اِ) جِ کُلّیَّه. چیزهای کلی و همادیان. (ناظم الاطباء). امور کلی. (فرهنگ فارسی معین). مقابل جزئیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): نواب و ملازمان او کار شهر می سازند مگر به ...
(کَ وَ یا وِ) (ص.) کالیوه:۱- نادان، احمق.۲- سرگشته، گیج.۳- کسی که گوشش نشنود، کر.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.