← ردۀ کلیات
(کُ لّ یّ) [ ع. ] جِ کلیه.
فرهنگ فارسی معین
۱. امور کلی؛ چیزهای کلی. ۲. مجموعۀ آثار نظم و گاه نثر یک شاعر یا نویسنده: کلیات سعدی. * کلیات خمس: (منطق) کلیهایی که در تعریف اشیا ذکر میشوند و عبارتند از: جنس مانند حیوانیت ...
فرهنگ فارسی عمید
[ کُ لْ لی یا ] (ع اِ) جِ کُلّیَّه. چیزهای کلی و همادیان. (ناظم الاطباء). امور کلی. (فرهنگ فارسی معین). مقابل جزئیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): نواب و ملازمان او کار شهر می سازند مگر به ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.