(فِ) [ ع. فجاء ]۱- (مص م.) غافلگیر کردن و گرفتن.۲- (ص.) ناگهانی.
فرهنگ فارسی معین
[ فَ جْ جا ] (ع ص) قوس فجاء؛ کمان که زه از قبضه اش دور باشد. (منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
[ فُ ءَ ] (اِخ) نام پدر قطری شاعر است. (منتهی الارب).
[ فَ جَ ] (ع اِ) میوهٔ خام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
= فاجر
فرهنگ فارسی عمید
[ فُ جْ جا ] (ع ص، اِ) جِ فاجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بدکاران : تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت. (کلیله و دمنه).
(فَ یِ) [ ع. فجائع ] (اِ.) جِ فجیعه.
= فجیعت
[ صَ ] (اِخ) رجوع به نظام الملک (چن قلیچ خان...) شود.
عملکرد هرنوع مادۀ منفجره که موج لرزهای ایجاد کند [ژئوفیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.