[ فُ جْ جا ] (ع ص، اِ) جِ فاجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بدکاران : تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت. (کلیله و دمنه).
لغتنامه دهخدا
عملکرد هرنوع مادۀ منفجره که موج لرزهای ایجاد کند [ژئوفیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
افزایش روبهرشد اطلاعات بهگونهایکه مدیریت آن را دشوار سازد [علوم کتابداری و اطلاعرسانی]
انفجار حاصل از غبار ذرات قابلاشتعال در هنگام آسیاب کردن آرد یا شکر یا خشک کردن پاششی شیر و قهوۀ فوری در مجاورت منبع آتش [علوم و فنّاوری غذا]
همۀ مهمات، شامل مواد منفجره و مواد شکافت و گداختِ هستهای و مواد شیمیایی و زیستی [علوم نظامی]
ماده یا افزارهای انفجاری یا غیرانفجاری که برای وارد آوردن تلفات آن را کار میگذارند و براثر اعمال کوچکترین فشار یا حرکت فعال میشود [علوم نظامی] ...
نوعی جوشکاری فشاری که در آن انفجار موجب برخورد قطعات و ایجاد اتصال میشود [جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب]
خشم شدید و مهارناپذیر [روانشناسی]
آشکارسازی، شناسایی، ارزیابی، ایمنسازی، بازیافت و خنثیسازی مهمات منفجرنشده [علوم نظامی]
مجموعۀ عناصر لازم برای انفجار خرج اصلی از آغاز تا انجام [علوم نظامی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.