معنی

[ خَ طَ ] (ص مرکب) مهلک. پرخطر. هولناک. مخوف. (ناظم الاطباء). خوفناک. (آنندراج): دریغ آن شد که در نقش خطرناک مقابل میشود رخ با رخ خاک.نظامی. همان به کاندرین خاک خطرناک ز جور خاک بنشینیم بر خاک.نظامی. نشد ممکن که این خاک خطرناک بر انگشت بریده برکند خاک.نظامی. چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک که گویایی درین خط خطرناک.نظامی. پس چون خودی خودپرستان روند بکوی خطرناک مستان روند. سعدی (بوستان). سودای تو آتش جهانسوز هجران تو ورطهٔ خطرناک.سعدی. یکی را دل از دست رفته بود... و مطمح جایی خطرناک. (گلستان سعدی). گفتم آن نوبت اشارت من قبولت نیامد که گفتم عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند. (گلستان سعدی). طریق عشق طریقی عجب خطرناکست نعوذ باللََّه اگر ره بمقصدی نبری. حافظ. گرچه منزل بس خطرناکست و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کآنرا نیست پایان غم مخور. حافظ. || باارزش. باقیمت. بااعتبار. پربها: وگر خاکم تو ای گنج خطرناک زیارت خانه ای بر ساز ازین خاک.نظامی. نبینی وقت سفتن مرد حکاک بشاگردان دهد در خطرناک.نظامی.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.