زندانی شدن، زندان کردن، زندان، بند، بازداشتگاه
فرهنگ واژههای سره
(حَ) [ ع. ]۱- (مص م.) زندانی کردن، بازداشتن.۲- (اِ.) زندان.
فرهنگ فارسی معین
۱. زندان. ۲. (اسم مصدر) بازداشتن؛ زندانی کردن؛ بازداشت. * حبس ابد (مؤبد): (حقوق) نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد. * حبس انفرادی: (حقوق) نوعی حبس که محکوم باید در مدت زند ...
فرهنگ فارسی عمید
[ حَ ] (ع مص) بازداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (دستور اللغة) (مهذب الاسماء) (دهار). واداشتن. (زوزنی). بازداشت. بند کردن. قید کردن. بستن. توقیف. زندان. بند. مقابل اطلاق : سیزده س ...
لغتنامه دهخدا
[ حَ / حِ ] (ع اِ) چیزی چون مصنعة که آب را سازند. || آب ایستاده. مرداب. ماء مستنقع. || سنگی که بر مجرای آب نهند تا آب، حبس شود. (معجم البلدان). || چوب یا سنگ که بر آبراهه نهند بجهت گ ...
[ حُ ] (اِخ) زمخشری گوید: کوهی است مر بنی قرة را. و دیگران گفته اند: میان حرة بنی سلیم و الوارقیة باشد. و در حدیث عبداللََّه بن حبشی آمده است: تخرج نار من حبس سیل. ابوالفتح نصر گوید: حبس ...
عارضهای که در آن انسان نمیتواند ادرار کند؛ مسدود شدن مجرای ادرار؛ شاشبند.
[ حَ سُلْ غَ ] (اِخ) شهاب الدین سهروردی گوید: فبکیت زمانا و شکوت عنده من حبس قیروان. قال لی: نعما تخلصت، الا انک لابد راجع الی الحبس الغربی [ ن ل: المغربی ]. (قصة الغربة الغربیة بند ۴۰). ص ...
[ حُ ] (اِخ) آبی است در راه غربی حاج از کوفه. زنی از طائفهٔ کنده، در رثاء کسان خویش که بنوزمان در حبسان کشته بودند، گوید: سقی مستهل الغیث اجداث فتیةٍ بحبسانَ و لینا نحورهم الدما صَلوا معم ...
[ حَ نَ / نِ ] (اِ مرکب) مَحبس. زندان. سجن. دوستاق : هم بمولد قرار نتوان کرد که صدف حبسخانهٔ درر است.خاقانی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.