[ اَیْ یو ] (اِخ) پسر خواجه ابوبکر
است که قاضی سمرقند بود، و خواجه ایوب
همچون پدرش جامع فضایل و کمالاتست و
شعر نیز میگویند. غزل:
میی که ساقی خونین دلان بجام انداخت
پی خرابی عشاق تلخکام انداخت
رمیده بود از این دامگاه مرغ دلم
فریب دانهٔ خال تواش بدام انداخت.
مشو ناصح بکوی عقل و دانش رهنمون ما را
نداریم اختیاری تا چه فرماید جنون ما را.
(از مجالس النفایس ص ۳۸۰).
رجوع به مجمع الخواص ص ۳۱۲ شود.