معنی

[ اَ فَ ] (اِخ) نام سه کس از ائمهٔ نحو. ج، اَخافش. (منتهی الارب). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیةالوعاة آرد که اخافش یازده تن باشند. (روضات الجنات ص ۵۴). و ترجمهٔ هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعیدبن مسعده است. - مثل بز اَخفش؛ آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی : هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش. ادیب صابر.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.