stall

واژه‌های مصوب فرهنگستان

معنی

بند‌آمدن [علوم و فنّاوری غذا - قهوه‌پژوهی]

فرایندی که در آن پمپ اسپرسوساز قادر به تولید فشار کافی برای عبور دادن آب از سابه قهوه نیست و در نتیجه عصاره‌گیری مختل می‌شود

انگلیسی

stall

واژه‌های مشابه

stall

بهانه، غرفه، اخور، لژ، صندلی، بساط، عذر، جایگاه ویژه، دکه چوبی کوچک، جای ایستادن اسب در طویله، به اخور بستن، دور سرگرداندن، ماندن، قصور ورزیدن، طفره زدن، از حرکت بازداشتن سایر معانی: (در اصط ...

دیکشنری انگلیسی به فارسی

stall fed

پروار، پرواری

دیکشنری انگلیسی به فارسی

stall line

خط واماندگی [حمل‌ونقل هوایی] مرز بین وضعیت مورد قبول توربین گازی و ناحیۀ واماندگی به ازای ارتفاع معلوم

واژه‌های مصوب فرهنگستان

stalling

[ریاضیات] ایست

دیکشنری انگلیسی به فارسی

stalling definition

[ریاضیات] تعریف ایست

دیکشنری انگلیسی به فارسی

stallon

[علوم دامی] اسب نر بالغ .

دیکشنری انگلیسی به فارسی

chill crystalls

[ریاضیات] بلور های سرد شده

دیکشنری انگلیسی به فارسی

collective crystallization

بلورش جمعی [فیزیک] تجمع ریزدانه‌ها یا بلورک‌های بلور برای تشکیل دانه‌های درشت‌تر

واژه‌های مصوب فرهنگستان

communications stallite corporation

[کامپیوتر] یک شرکت تحت مالکیت خصوصی است که امتیاز آن توسط کنگره ایالات متحده آمریکا به منظور مخابره سیگنالهای صوتی و تلویزیونی و تصویری ماهواره صادر شده است

دیکشنری انگلیسی به فارسی

cost of installation

[عمران و معماری] هزینه نصب

دیکشنری انگلیسی به فارسی
واژه‌های مشابه بیشتر

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.

واژه‌نامه‌ها

پیشنهاد واژه جدید ثبت گزارش