hang

واژه‌های مصوب فرهنگستان

معنی

گیرکردن [رایانه و فنّاوری اطلاعات]

وضعیت بازماندن نرم‌افزار یا سخت‌افزار از ادامۀ فعالیت هنگامی که در انتظار وقوع رویدادی است که هرگز اتفاق نخواهد افتاد

انگلیسی

hang

واژه‌های مشابه

hang around

ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن سایر معانی: 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

hang back

(مثلا به واسطه ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

hang dogging

[کوه نوردی] صعود آویخته ای

دیکشنری انگلیسی به فارسی

hang five

(در موج سواری یا surfing) موج سواری کردن در حالی که انگشتان یک یا هر دو پا بر لبه ی تخته قلاب شده باشد

دیکشنری انگلیسی به فارسی

hang in

(عامیانه) پایداری کردن، ماـیوس نشدن، استقامت نشان دادن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

hang on

ادامه دادن، ثابت قدم بودن، سماجت ورزیدن، دوام داشتن، متمسک شدن سایر معانی: 1- ادامه دادن، دست نکشیدن (از) 2- محکم گرفتن (و ول نکردن) 3- وابسته بودن به، منوط بودن به 4- متکی بودن به، مورد حما ...

دیکشنری انگلیسی به فارسی

hang on the lips of

با دقت گوش فرا دادن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

hang out

اویختن، سماجت ورزیدن، مسکن کردن، والمیدن، پاتوغ، محل اجتماع تبه کاران سایر معانی: 1- بیرون زدن، خم شدن و بیرون آمدن 2- آویزان و نمایان بودن 3- (خودمانی) ساکن (محلی) بودن 4- (محلی را) پاتوق ق ...

دیکشنری انگلیسی به فارسی

hang pick

[نساجی] کناره نخ دار

دیکشنری انگلیسی به فارسی

hang tough

(عامیانه) مماشات نکردن، نرمش به خرج ندادن، سازش نکردن، سخت گیری کردن

دیکشنری انگلیسی به فارسی
واژه‌های مشابه بیشتر

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.

واژه‌نامه‌ها

پیشنهاد واژه جدید ثبت گزارش